یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۸

اساس دنيا بر مدار نا اميدي نيست كه بر قرار نامراديست

سلام .
امروز بنا نداشتم بنويسم اما صبح كه نگاهي به نظرات و كامنت ها انداختم تصميمم عوض شد . يكي از دوستان در نهايت استيصال و نا اميدي ناليده بود از دست دنيا و بي وفايي اهل آن . با خودم گفتم بابا اين ديگه كيه . هزاران ساله كه عقلا و عشاق و هر كه بودنش و زيستنش ارزشي داشته از دنيا و ما فيها بد گفته اند و دنيا هم در عوض كشتي آنان را شكسته است و اين قصه تكرار مكرر شده و تازه اين رفيق ما از اول ميخاد شروع كنه ! نه عزيز من اگه دنيا ميخاست بر مدار عقل و عشق بگذره كه اصلن تاريخ پديدار نميشد. ادبيات خلق نمي شد . هيچ كس ساز نمي زد. نقاشي واگويه قلب هاي بزرگ تر از معده نمي شد . شعري گفته نمي شد . هنر بيانگر غم هاي انساني نمي شد و ... . تو ديگه چرا ؟چطور ميگي وبلاگ منو ميخوني و بعد باز اين حرف ها رو مي زني ؟ اسم وبلاگم رو دوباره بخون : عبرت بي اعتبار ! تا كي بايد تجربه كنيم ؟ چرا از عبرت شدن ديگران بهره نمي گيريم ؟ چرا وقتي ديديم فرهاد شدن و فرهاد بودن چقدر تلخ است باز اسم بچه هامون رو ميذاريم فرهاد يا شيرين ؟ يا ليلي يا ... ؟ چرا اعتباري براي آنچه كه تاريخ بيان مي كند قايل نيستيم ؟ البته راه فراخ و راحتي هم هست كه براي كساني ساخته شده است كه نه عبرتند نه داراي اعتبار . برو خيابان . اين همه آدم كه تو خيابان مي بيني اصلن تو باغ عبرت و اعتبار نيستند . بودن و نبودنشان تغييري در جهان پديدار نمي كند . مثلن اگه اين آقا نبود يه نفر ديگه بود كه پاييز ها به ما انار بفروشد اما اگه سهراب سپهري نبود ما مثل گاو انار رو گاز مي زديم و موقع خوردن انار به دانه هاي انار نگاه نمي كرديم و حسرت ناپيدايي دل هاي مردمان را به انديشه نمي نواختيم.اگه مصدق نبود هيچ وقت ما بهنگام گاز زدن سيب احساس تنهايي نمي كرديم . ببين اونايي كه به ما نارو ميزنن جزو اونايي هستن كه موقع خوردن انگور غزل مرور مي كنن يا مثل گوسفند سرشون رو انداختن پايين و به امر تغذيه مشغولند ؟ چه پروا كه اينان ما را خار و خسك وبه قول امروزي ها خس و خاشاك بپندارند ؟ بايد از نگاه سبز انديش به دنيا نگاه كرد و سبزي و سرخي و سفيدي را از هم تفكيك كرد . عيب تو ؛ دوست عزيز اينه كه با ابزارهاي آدمك ها دنبال اندازه گيري آدم ها هستي . چشم ها را بايد شست . از امروز يه جور ديگه نگاه كن ببين دنيا چقدر قشنگه ؟ زمستان و پاييز دما از روزگار گنجشكا در ميارن اما بهار نرسيده گنجشكا بي هراس از غم نان ميرقصن . ببين گرماي لطيف اردي بهشت هم تاب از كف شكوفه ها ميربايد و بدتر اينكه شكوفه ها را باغبان ها به علامت پر باري محصول دوست دارن نه زيبايي لطيف و روياييشون اما هر سال شكوفه ها براي يكي دوهفته هم كه شده ميان تا عاشقا خاطرشون رو و خوابشون رو شكوفه اي كنن و بعد پرپر ميشن و ميرن و هيچ غصه اي هم نمي خورن !
درازي عمر مهم نيست كه عرض و پهناي آن است.

برچسب‌ها:

2 نظر:

در ۱:۰۴ بعدازظهر, Anonymous واعظی گفت...

سلام

 
در ۵:۵۸ بعدازظهر, Anonymous بهی(بهادر) گفت...

بازم سلام استاد اگه میگم بازم سلام استاد دلیل داره به خدا از فردای اون صبحی که برای شما خصوصی نوشتم چنان مریضی گرفتم که درطول زندگیم بی سابقه 3 روزبود که تبم از 2 درجه کمتر نمی شد بدنم هم به زور انواع اقسام مسکنهای گچی آروم نمی شد فکرکنم خدا از دستم رنجیده بود حس میکنم زیاد ناشکری کردم به درگاه خدا استغفار کردم قول وزشما هم تقاضای بخشش دارم من شاگرد شما هستم ودیگه تا آخرعمرم سعی میکنم گلادیاتور باقی بمونم
درسایه سارامن ایمان پایدارباشی وجاودان

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی