يك روز دوباره هجرتي خواهم كرد
سلام .بهروز بهترين دوست من است و اگر بهترين نباشد صميمي ترين هست . اشتراك هاي من و بهروز چنان است كه بسياري از هم دانشكده اي ها و دوستان مان فكر مي كردند ما برادريم ( نيستيم ؟) مهمترين جمله اي كه از من در خاطر دوستانمان باقي مانده است شايد اين بود : بهروز رو نديدي؟
بهروز مدير برنامه ريزي هاي مشتركمان هم هست . همين ويژگي است كه مايه انبساط خاطر همگان هم مي شود . بگذريم . غرض نقل مطلبي از وبلاگ كولي وشان بهروز است . با هم چند بار مي توانيم متن بهروز را بخوانيم . اگر چه من چنين در استعاره نوشتن را خيلي دوست نداشته باشم :
....مي گفت پير شده
لرزش صدايش را ببين
تکانش دستانش را که نگو !
ديدي کم آورد !
وقتي "پرونده" اي را نشانش داد و گفت "بگم بگم" ديدي منقلب شد و به "چيز چيز " افتاد
اداره امور مملکت "دل و جگر" ميخواهد، ديدي چگونه بر همگان تاخت بي هيچ واهمه، بي هيچ مراعات
اما نمي دانست آن پير فرتوت" چيز" گوي چه "چيز"ها در هميان خود دارد
"چيز" هايي که فراموش شده بود انگار !
"چيز"هايي برزبان آورد که اين سالها "جرم" شده بود
"ادب مرد به ز دولت اوست"
"دست در خانواده ها کرده اند و خودي و غير خودي درست کرده اند"
"ايراني بايد در دنيا عزت داشته باشد"
همهمه اي در ميان دلسوختگان انداخت
براي خودش در اين سالها"چيز"ي شده بود
گويي از دل سنگي در اعماق آبي زلال را بيرون بکشي.......
من ميگويم ميشود تاريخ دنيا را به دو بخش تقسيم کرد:
دوران قبل از "چيز" و دوران پس از "چيز"
در دوره اول بي "چيز" بوديم
صفايي نبود مان
سفره هامان "چيزي"نداشت هر چند بوي نفت مي داد!
چاههاي نفتمان به "سرفه"افتاده بودند
به "چيزي"امان نمي گرفتند
اما آمارها "چيز " ديگري نشان ميداد!
در دوره دوم اما، با "چيز" شديم
همه "چيز" از پرده برون افتاد
از قديم گفته بودند به ما........
تا نباشد "چيز"کي مردم نگويند "چيز" ها
حالا "چيز"ي شده ايم
به "چيز"ي ميگيرند مان ولو اينکه "جيز"مان کنند!
ولو اينکه دهانمان را ببويند مبادا که گفته باشيم "چيز" !
حالا ميتوانيم کنار هم بايستيم و با گفتن يک "چيز" بزرگ عکس يادگاري بگيريم
براي شرف و وجدان و غيرتمان!
براي هميشه تاريخ
حتي اگر "چيز"ي عايدمان نشود!
به او گفتم اداره امور مملکت "خرد" و "ايمان" ميخواهد
"دل" و "جگر" را ميتواني در هر جگر فروشي پيدا کني
با "چيزي" که آن را بفروشند نميشود "چيز" ديگر ي شد
خرد و ايمان اما "فروشي" نيست!
او آمد و همه "چيز" ما بي"چيز"ان شد
آفاق را گرديده ام، مهر بتان ورزيده ام، بسيار خوبان ديده ام،
اما تو "چيز "ديگري!.......
برچسبها: اجتماعي/ دوستان/قصه هاي من
6 نظر:
سلام..
گذشت زمان برای آنان که در انتظارند بسیار کند
برای آنان که می هراسند بسیار تند
برای کسانی که زانوی غم به بغل میگیرند بسیار طولانی
و برای کسانی که سرخوشند بسیار کوتاه است
اما
برای کسانی که عشق می ورزند ..آغاز و پایانی نیست و
زمان تا ابدیت ادامه دارد
سلام
استاد خسته نباشيد خوشحالم پودمان جديد هم با شما درس داريم
سلام بر استاد ارجمند جناب آقای ابوالفتحی
قبلاً وصف شما را از دوستان دانشگاهی و حتی مدیران روابط عمومی ادارات و آقای بسامی شنیده بودم..
من کاردانی روابط عمومی و ترم اول کارشناسی را در مرکز علمی کاربردی فرهنگ و هنر زاهدان گذرانده ام و بنا به وجود یک سری مشکلات شخصی به استان کرمانشاه منتقل شدم و توفیقی دست داد تا در خدمت شما و سایر اساتید بزرگ باشیم و از این جهت خدا را شکر می کنم و خیلی خوشحالم.
امیدوارم بتوانم شاگرد خوبی برای شما باشم.
شاد باشید.
سیروس معمر - دانشجوی کارشناسی روابط عمومی گروه 2- فرهنگ و هنر کرمانشاه
سلام استاد
این آدرس وبم افتخار بدید به وبم
سر بزنید
خوشحال میشم
صحرایی
به نام پروردگار
سلام استاد
سلام استاد خوشحالم که در وبلاگ جدید به فعالیت خودتون ادامه می دهید
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی