چهارشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۹

اين فصل را با من بخوان باقي فسانه است .. اين فصل را بسيار خواندم عاشقانه است.

سلام . دوباره كلاس هام حذف شد . به رغم اينكه بالاترين نمره ارزيابي يا ارزشيابي ترم قبل را احراز كرده بودم باز هم به دليل اينكه هيچ وقت از روي هيچ جزوه اي نخواستم درس بدهم و نيز بنا بر احساس انسان بودن براي خودم شان و راي در انديشه قايل بوده ام . البته اينكه من بايد هزينه انديشيدنم و متفاوت بودنم با درخت كاج و گربه را هم بپردازم به جاي خود . و چه مفتخرم من كه در اين سيستم بد دانسته ميشوم و چه خوشبختند آنانكه در التذاذ هاي احمقانه غلط مي زنند .

برچسب‌ها: , , ,

11 نظر:

در ۹:۳۳ قبل‌ازظهر, Anonymous آریانا گفت...

اگر از پایان گرفتن غمهایت ناامید شدی به خاطر بیاور که زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ایی مدیون صبرت در برابر سیاه ترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دید......
در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم کرده:
آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست
و خدایی که نمی بینم و میدانم هست.

 
در ۱۰:۴۶ قبل‌ازظهر, Anonymous afshar گفت...

سلام بر استادابوالفتحي عزيزوبزرگ
از خبر حذف كلاس شما بينهايت افسرده شدم 000 افسوس
براي دانشجوياني كه از كلاس درس شما محروم شدند0
شما در هر جايگاه وكلاسي باشيد بهترين استاد هستيد 0
متاسفم براي جامعه دانشجويان كه چون شما راازدست
ميدهند.

 
در ۸:۰۵ قبل‌ازظهر, Anonymous taraj گفت...

سلام . حتما" شنيده اي كه مي گويند جاي طلا زير خاك است . رسم بر اين است كه طلا را از چشم انظار دور نگه مي دارند ولي اين كار هيچ وقت نتوانسته است وجود طلا را انكار كند و يا ذره اي از ارزش آن بكاهد شما بايد به خود بباليد . من براي دانشجويان در آن دانشگاه متاسفم .

 
در ۹:۱۷ قبل‌ازظهر, Anonymous زهرا گفت...

با سلام

استادخوبم خبری بدی بود اما اینو میدونم این
دانشگاه لیاقت داشتن چنین استادی نداره
استاد من به امید شما خواستم دوباره برای ارشد بخونم همه برنامههامو بهم ریختن استاد شما مشوق من بودین من چه کار کنم فقط تنها چیزی که میتونم بگم موفقیت روز افزون شما وسلامتی از خدا میخوام
استاد بغض گلومو گرفته خدا براشون نسازه به حق مرتضی علی

 
در ۸:۴۰ قبل‌ازظهر, Anonymous آریانا گفت...

هرگز برای عاشق شدن به دنبال باران و بهار و بابونه نباش ، گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر صورتت می نشاند.....
شماهمواره برای ما ارزشمندید...

 
در ۹:۲۴ قبل‌ازظهر, Anonymous آریانا گفت...

درآن گلشن که داردجلوه ی طاووس هرزاغی

همان بهترکه زیربال وپرباشدسربلبل

 
در ۱۱:۰۶ قبل‌ازظهر, Anonymous afshar گفت...

سلام استاد ابوالفتحي
خبر موفقيت يكي از دانشجويانت براي تحصيل كارشناس ارشد
دردانشگاه تهران را بشما تبريك ميگويم0 آيا برايتان كافي
نيست؟؟؟()

 
در ۳:۴۹ بعدازظهر, Anonymous شهرام گفت...

wسلام
م متاسفم فقط همين را ميگم ::
خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

 
در ۹:۱۳ بعدازظهر, Anonymous بهادر گفت...

چرخ امشب که بکام دل ما خواسته گشتن

دامنِ وصل تو نتوان برقیبان تو هشتن

نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن

«شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن

تا که همسایه نداند که تو در خانهء مایی»



سعدی این گفت و شد ازگفتهِ خود باز پشیمان

که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان

بشب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان

«کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان

پرتو روی تو گوید که تو در خانهء مایی»

 
در ۹:۲۰ بعدازظهر, Anonymous بهادر گفت...

همچــو فرهـــاد بود كوه كـني پيشــــه ما
كـــوه ما سيــنـه ما ناخـن ما تيشـــــه ما
شور شـيرين زبس آراست ره جلوه‌گـري
همـــه فرهــاد تراود زرگ و ريشـــه ما
بهر يك جرعه مي منت ســـاقي نكشيـم
اشك مـا باده مـا، ديده ما شيـشــــــه مــا
عشق شيريست قوی‌پنجه ومي گويد فاش
هر كه از جان گذرد بگذرد از بيـشه ما

 
در ۱:۱۸ بعدازظهر, Anonymous آریانا گفت...

برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در ابتدای کمال . بنگر چگونه می افتی؟

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی