چهارشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۹

شير و شربت و شراب

سلام.
1. از كامنت هاي دلجويانه شما ممنونم . اما به خلاف بعضي از اظهار نظر هاي شما من از بابت عدم حضور در كلاس غصه نمي خورم . اگر تكدري هست از بابت فقدان توفيق زيارت قلب هاي پاكي است كه دانشجويانه و عاشقانه ميخواستند دنيا را بهتر و بيشتر كشف كنند . حداقل از نگاه من . من وقتي شوق درك زاويه جديدي براي تماشاي جهان و تعبيري نو براي فهم را در چشمان هم كلاسي هايم ميديدم گويي بال هايي مي يافتم تا روحم را از مرداب هاي سيستم اجتماعي ناهنجار و اشمئزاز آوري كه در پيرامونمان هست دور كنم . شايد كسي باور نكند كه پس از ساعت ها كار ملال آور اداري وقتي كلاس درس شروع مي شد تمام خستگي از من فرو مي ريخت و شب هنگام در خانه بود كه متوجه ميشدم به تقريب گاه 12 يا 13 ساعت كفش هايم به پايم بوده است و من كار كرده ام . روزهاي جمعه چيزي را گم ميكردم و آن نگاه هاي پر فروغ چشمان شما بود . همه دوستان مانند بدخواهان و از سر مصلحت به من توصيه كرده و مي كنند چرا چنين ميگويي ؟ چرا براي اينان اينقدر انرژي مصرف مي كني . اين كار فايده اي ندارد و ... . اما من بنا به قول يك دوست وظيفه اي داشتم . اين دوست و استاد من در كلاس درسش گفت : وقتي برگ به فرو افتادن نزديك ميشود تمام مواد غذايي و انرژي و هر چه كه دارد را كه از درخت گرفته است به درخت پس ميدهد و وقتي همه چيزش را پس داد فرو مي افتد و از درخت چيزي نمي كاهد و معلم بايد بكوشد هر چه از درخت جامعه اش گرفته پس بدهد و در آخر كلاس آماده فرو افتادن باشد . گمان مي كنم برخي از دوستاني كه با من كلاس داشته اند اين حس را در من بپذيرند . من همچنان مي انديشم ؛ مطالعه مي كنم ؛ حرف ميزنم؛ مي نويسم ؛ عشق مي ورزم و ... . هر كه خواهد گو بيايد هر كه خواهد گو برو !
2. ديشب دوباره در فضايي تنفس كردم كه جمعي عاشق دور هم نشسته بودند . دومين جشنواره موسيقي دفاع مقدس در همان مكاني كه ممانعت از برپايي كنسرت هنرمند عالي مقام حسام الدين سراج توسط جمعي مي رفت تا كوس رسوايي مردم هنر دوست و موسيقي پرور كرمانشاه را فرافكند ؛ اجرا شد . اركستر سمفونيك تهران قطعاتي نواخت و گوش هاي انباشته از تهي و پوچ را با نواهايي آسماني به اوج لذت رسانيد و چشماني تشنه شكوه و زيبايي را به عمق اشك . بيان شيواي ميهن دوستي و غرور ايراني بودن و حس خوب مقاومتي كه در روزهاي قبل نشان داده بودي همه احساس هاي خوب انساني را در وجودت به ارتعاش مي آورد و مانند سطح طبل و يا لرزش ظريف سيم هاي ويلون چيزي در وجودت مي لرزد كه با نواي ملايم فلوت آرام مي گيرد و آرامت را مي گيرد و آرامشت مي دهد و دوباره ... ! افسوس كه اين خجستگي درخاطره ي شهر ما بي نظير است و احتمال تكرا آن چنان اندك است كه گويي اميدي دوباره به برافروختن اين شعله وجود ندارد . و افسوسي تلخ تر كه از كلانشهر كرمانشاه چنان جمعيت اندكي حضور داشتند كه گويي در شهر كسي نيست كه بخواهد جانش را تعالي ببخشد . دو سه تا از شما هم بوديد اما افسوس كه آنجا دست اندركار بوديد نه

برچسب‌ها: , , , ,

5 نظر:

در ۱۲:۴۴ بعدازظهر, Anonymous آریانا گفت...

هرچه بینا، رنج آشنایی بیشتر
هرچه سوزان عشق،دردبیوفایی بیشتر
هرچه صاحبدل فزون، برگشته اقبالی فزون
هرچه سرآزاده تر،افتاده پایی بیشتر
هرچه دانش بیشتر، وامانده تر در زندگی
هرچه کمترفهم ، کبروخودنمایی بیشتر

دستانی که کمک می کنند ، پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعامی کنند....باشماهم آواییم

 
در ۴:۳۶ بعدازظهر, Anonymous عبدالله احمدی گفت...

معلم عزيز ،استاد بزرگوار،تو را به چه مانند كنم. دل درياييت لبريز از آرامش است همچون كوه استوار از حوادث روزگار ايستاده اي و همچون ابر،باران پر شكوه معرفت بر چمن هاي دشت دانش آموختگي فرو مي ريزي. خورشيد نگاهت گرمابخش وجود ماوحرارت كلبه ي سرد يأس و نااميدي و ارمغان شور و شعف است. غنچه ي تبسمي كه از گلستان لبهاي تو مي رويد، طراوت لحظه هاي ابهام و زيبا يي بخش خانه ي وجود ماست. كلام روح بخش و دلنشين تو موسيقي دلنوازي است كه بر گوش جان مي نشيند و اهنگ زندگي را به شور در مي آورد. رواني به لطافت گلبرگهاي ارغوان داري كه از احساس و شور و شعف لبريز است. دستهاي روشنت سپيدي خود را از گل بوسه هاي گچ گرفته و شمع وجودت از نيروي ايمان وانسانيت شعله ور است .

سرخي شفق ،تابش آفتاب ، نغمه ي بلبلان ،صفاي بستان ، آبي درياها، همه و همه را مي توان در تو خلاصه نمود. معناي كلام اميد بخش تو همچون نسيم صبحگاهان نشاط بخش روح خسته ماست. علم آموزي و صبر ايمان را از پيامبران به ارث برده اي و به حقيقت وارث زيبايي ها بر گستره ي گيتي هستي. قدوم سبز تو سبزينه ي كوچه باغ هاي زندگي و صفا بخش خاطر پر دغدغه ي ماست. طپش قلب تو آهنگ خوش هستي و جوشش نشاط در غزل شيواي زندگي است.

تو روشنايي بخش تاريكي جان هستي و ظلمت انديشه را نور مي بخشي. ‹‹و ما يستوي الاعمي والبصير .و لا الظلمات ولا النور››وهرگز كافر تاريك جان كور انديش با مومن انديشمند خوش بينش يكسان نيست وهيچ ظلمت با نور يكسان نخواهد بود.

چگونه سپاس گويم مهرباني ولطف تو راكه سرشار از عشق ويقين است. چگونه سپاس گويم تأثير علم آموزي تو را كه چراغ روشن هدايت را بر كلبه ي محقر وجودم فروزان ساخته است. آري در مقابل اين همه عظمت و شكوه تو مرا نه توان سپاس است ونه كلام وصف. تنها پروانه ي جانم بر گرد شمع وجودت، عاشقانه چنين مي سرايد :



معلم كيمياي جسم و جان است

مــعلم رهنماي گمرهان است

شـده حك بر فراز قله ي عشق

معلم وارث پيغــــمبران است

 
در ۷:۵۲ بعدازظهر, Anonymous احسان گفت...

سلام.با(طبیعت بی جان)به روزم.ممنون

 
در ۱۲:۲۵ بعدازظهر, Anonymous زهرا لطفی گفت...

به همه عشق بورز به تعداد کمی اعتماد کن وبه هیچ کس بدی نکن

الگویی شایسته که به من آموخت:انسانیت در عزت وشرف خویشتن فرد است.اعتماد به نفس داشته باشم وافتخار کنم به بودن آنچه که هستم و پایبند باشم به اعتقادات وارزشهایم.

او زیبایی ها وزشتی های دنیای اطرافم را به خوبی به من نشان داد.او به من یاد داد چگونه از عقل ومنطق استفاده کنم وبه آنچه هستم بسنده نکنم. تلاش وپشتکار داشته باشم وحتی از برداشتن یک قدم کوچک برای رسیدن به هدفم مایوس نشوم.

او با اخلاق ورفتارش تمام خوبی ها را به من آموخت:

استادی مهربان دلسوز بی تکبر در عین نجابت وصلابتش ساده وصمیمی روشن فکر وبا تجربه و...........

خطاب به استاد مهربانم:

در تقدیر سرنوشت پی آنچه بودم که باید نبودم شما آن را به من آموختی



با احترام وسپاس فراوان از زحمات شما

 
در ۱۰:۱۹ قبل‌ازظهر, Anonymous ارشادی گفت...

دشت ها آلودست
در لجنزار گل لاله نخواهد رویید

در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم

گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه ی دل ها را
علف هرزه ی کین پوشانده ست

هیچ کس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ بر داشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست

و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست .

حمید مصدق

 

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی