چهارشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۸

اعلام نمرات

لیست نمره دانشجویان درس اصول بیمه

نام و نام خانوادگی نمره نهایی
صادق الماسی 10/5
سکینه امینی 20
نبی امینی 10
منوچهر باقرپور غ
مجتبا بساطی 17
جواد بهرام آبادی 16/5
شهین پرمهر 10
زهرا تقی فرد 16/5
ماندانا جواهری 16/5
ایرج حقیقی 10/5
اسکندر خانمحمدی 16
فریبا دادخواه 19/5
نیلوفر دایی پور 20
رویا رحیمی 7
پروانه رضایی 17/5
کیومرث رییسی 15
نارنج زاهدی 12
میترا سعیدپور 11
سرور شامحمدی 10
شکوفه شریفی اسعد 17
وحید شهبازی 12
پروین رضایی 18
فرحناز صفری 10
هاشم عباسی 13
مهدی عبدلپور 10
سمیرا عبدلی 14
پگاه علیمرادی 12
آیدا فراز 17
نیره فعلی پور 14
احترام کاظمی 8
آرزو کریمی 15
ابوالحسن گودینی 14/5
مریم محمد زاده 13/5
سارا محمدی 13
هادی محمدی 11
زینب قشلاقی 15
خدیجه نامداری 18
شهرام نرگسی راد 16
مهیا نوحی 14/5
صبا نورمحمدی 8
محمد رضا یاری 15
رضا یزدانی فرد 13
سارا سعیدپور 13
مهلت اعتراض تا پنجشنبه دوازدهم بهمن می باشد و پس از آن لیست تحویل آموزش

خواهد شد.

لیست نمره دانشجویان درس افکار عمومی

نام و نام خانوادگی نمره نهایی
علی یاری 8
ناصر صمدی نجات 9
عبدالله احمدی 15
هانیه احمدی 10
الهه امیری 15
محمد بیگی 17
اکرم جمشیدی 12
رزیتا حاصلی 16
سعید حیدریان 13
مژگان رفیعی 19
سوسن روشنی 18
کیومرث زریری 17
زهرا زنگنه فرد 14
مهدی سنجابی 12
رضا صفری 9
عنایت عثمانی 12
مهسا فیلی 18
شهرام کاظمی 16
مریم لشینی 16
نسرین محبی 12
سیروس مرادی 10
ایرج معمر 9
سارا نادری 16
عفت نصیری افشار 16
علیرضا وفایی 15
مهدی میرزایی 13
فرزانه حجتی پور 17
حمید خسروی 0
هوشنگ احمدی 9
مریم الوندی 15
حسنا برنجیان 17
آذر بنی اردلانی 16
فریدون تاهنده 2
ایرج حیدری 14
محمد رامشی 16
سعید رباعی 14
نوشین زنگنه نیا 13
سونیا شامحمدی 17
مهدی شهسواری 13
مرضیه طهماسبی 10
طاهره عزیزی 15
حمزه کبودی 9
حمید رضا کولانی 10
علی اصغر مرادی 15
مریم ملکی 14
عذرا نوری 14
سودابه نیکوکار 12
زهرا سیاه کمری 10
مهین جعفری 14
هیبت عزیزی 12
شهره کرمی 17

مهلت اعتراض تا پنجشنبه دوازدهم بهمن می باشد و پس از آن لیست تحویل آموزش شده

و در ضمن کلیه کسانی که وبلاگ ندارند یا تحقیق های خود را در وبلاگ قرار نداده اند

نمره تحقیق آنها صفر منظور شده است .

برچسب‌ها:

دوشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۸

اگر نمی توانی بالا بروی،سیب باش تا افتادنت اندیشه ای را بالا ببرد (دکتر شریعتی)

آنکس که به من اعتماد می کند از آنکس که مرا دوست می دارد گامی فراتر نهاده است

پنجشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۸

به انديشيدن خطر مكن

1. سلام
2. مطلب بسيار مهمي كه هفته ها ذهن مرا مشغول كرده بود تحت عنوان " به انديشيدن خطر مكن" كه در ضميمه روزنامه اعتماد خوانده بودم را امروز آورده ام و دوست دارم همه انسان ها آن را بخوانند . اما قبل از ارايه آن لازم است مطلبي را براي شاعر عزيزي به نام منصور گروسي بنويسم. به ظاهر دوستي يك بيت از اشعار ايشان را برداشته و در وبلاگش ( كه من نميدانم كدام دوست يا دانشجو اين كار را كرده و واقعن فرصت و حوصله جستجو در تمام وبلاگ هاي دوستانم را ندارم) كلمه اي از بيت را حذف و به جاي آن " فرهاد" گذاشته است و آقاي گروسي آن را ديده و برايم چند كامنت گذاشته بود و وقتي به وبلاگش مراجعه كردم ديدم وبلاگش را به حال تعطيل درآورده و از سرقت اشعارش گلايه مند و شاكيست و از اون بدتر در كامنت هايي كه دوستانش گذارده اند شور و واويلا برپاست . آقاي گروسي نازنين طبع كه شعر مي سرايي : اينكه از شعر شما استفاده كنند چيز بدي نيست ! من فكر مي كنم بايد خوشحال باشي . مگر نه اين است كه وبلاگي را راه انداخته اي كه مردم اشعارت را ببينند ؟ مگر رسالت هنر اعلام نظرات براي بهبود وضع معيشت و زيست مردم نيست ؟ چه اشكالي دارد كسي از شعر تو الهام يا وام بگيرد و احساسش را به ديگري با آن ابراز كند ؟ اگر ميخواهي از اشعارت هيچ استفاده اي نشود بهتر نيست آنها را در دفتر 40 برگي بنويسي و زير قالي پنهانش كني ؟ دوست خوب و اهل نظر و انديشه من نه از آن رو كه مورد محبت دوستي قرار گرفته ام بلكه از آن رو كه شما بي پروا انتشار آزاد مطالبت را تعطيل كرده اي مينويسم . در كشور ما متاسفانه قوانين كپي رايت يا مشابه آن وجود ندارد اما برداشتن يك بيت هم سرقت نيست و بي رحمانه است كه ما بخواهيم اين همه احساس عشق و دوستي را كه روزانه مردم به هم انتقال مي دهند و اغلب وام گرفته و حتا كپي اشعار شعرا و ادباست سرقت بدانيم . برگرد و باز هم شعر بگو و دعا كن كه شعر هايت دريچه هاي پرواز قلب هاي انسان ها به سوي هم باشد .
اما : از انديشه پروا مكن :
آیا امروز می توان به تفکر اندیشید؟ پاسخ من به خلاصه ترین بیانی که به عقلم می رسد، این است؛ نه دیروز و نه امروز، وضعیت اجتماعی و به معنای دقیق تر رابطه ملت و دولت به ویژه در صد سال گذشته مساعد و مستعد پرسش فلسفی نبوده است. طبعاً بازگویی این نکته که فلسفه از پرسش آغاز می شود، پرسش از قرنطینه یا از خلأ یا به حسب امریه و دستور و فرهنگ سازی و این قبیل امور امتحان پس داده و نخ نماشده، برانگیخته نمی شود.
چیزی به یافته های ما نمی افزاید... پرسش فلسفی هویتی پارادوکسیکال دارد. از یک سو این گونه پرسش به شهروند جهان مربوط است؛ پرسش هایی که درباره هستی و مقومات هستی یا بنیادهای علوم و شناخت و ادراک و این قبیل مسائل است. مختص ایرانی یا عرب یا اروپایی نیست. هایدگر می گوید اصلاً تعریف و ذات انسان آن است که وی موجودی است که وجودش برایش مساله است. پس پرسش فلسفی بسته ذات ماست. در کمون است. همواره مجال بروز می طلبد. حتی فلق و آشوب آن در ساده ترین افراد بی سواد نیز به صورتی بروز می کند. به قول خوزه ارتگا گاست همواره این احساس هست که موجودات چیزی کم دارند.
ما عریان به دنیا می آییم. وقتی نوزاد با گریه حضورش را اعلام می کند نه مسلمان است، نه مسیحی و نه یهودی. نه ملحد است، نه مومن. بی پیش فرض، بی موضع و به تعبیر قرآن کریم دارای شرح صدر است. این وضعیت مساعد پرسش فلسفی و افزون بر این ذاتی شهروند جهان است. اما بی درنگ واقعه یی بی رحمانه رخ می دهد. حتماً به مشت زنی که روی رینگ ناک داون شده توجه کرد ه اید. به زحمت می تواند حتی صدای شمارش داور را بشنود. در ضعیف ترین و آسیب پذیرترین وضعیت ممکن فروافتاده، حریفش سرپاست و این را دقیقاً می داند. پس به خود می گوید درست الان است که باید کاری ترین ضربات را آن هم بی درنگ و به محض بلند شدن این بخت برگشته بر او وارد کنم. نوزاد عریان به دنیا می آید، با تنی ضعیف که فوراً آن را می شویند و می پوشانند. در وضعیت فقدان اراده و برخلاف سخن روسو در حالتی کاملاً تاثیرپذیر، تسلیم و فاقد قوه انتخاب.
درست از همین دم سیل اطلاعات او و در واقع ادراک حسی او را مشت باران می کند. چهره ها، تصاویر، شمایل ها و اصوات شروع می کنند به پر کردن این بطری خالی که روسو اسمش را آزادی می گذارد. کم و بیش در چند سال اولیه که کودک بیشتر گیرنده است تا فرستنده، وضع به همین منوال است. البته با مساله ژنتیک و آرکی تایپ منافات ندارد، چون صفات ژنتیکی و مواریث نسلی و فرهنگی نیز تا این زمان باز هم جزء بوده ها، داده ها، و ابرمانده ها هستند. خلاصه تا به خود بجنبیم می بینیم هنگام ترس به جای صلیب کشیدن، بسم الله می گوییم. یا به جای بسم الله، صلیب می کشیم. یا به مانا و نیروانا و معبد دلفی و آپولون و غیره و ذلک متوسل می شویم و پیش داده ها، پیش دیدها و فرهنگ داده و فراداده و پیش دریافت ها ما را با خود برده، ما را سرشته و مخمر کرده.
اما چیست فرق انسان با حیوان؟ امکان، اختیار، قوه نقد خود و اینکه بالاخره این پرسش در ته و توی وجدان مان خوابیده که چرا من اینجا هستم و چرا به این شکل، در این سنت، در این ملیت و در این برهه تاریخی اینجا هستم و چرا اصلاً هستم به جای آنکه نباشم. بچه من سر سفره از من می پرسد بابا اصلاً خدا چرا ما را آفرید؟ البته این پرسش هنوز خالصاً فلسفی نیست چون مسبوق به این پیش فرض است که خدا ما را آفریده نه عدم یا شیطان یا طبیعت و این پیش فرض هم جزء همان مشت های اولیه است اما به هرحال از همین پرسش ممکن است به پرسش خالص تری برسد که اصلاً چرا من هستم به جای آنکه نباشم. من اسم این را می گذارم ناگزیرش فلسفه، ناگزیرش پرسش و از منظری دیگر یا به بیان دقیق تر از منظر وضعیت پرسنده اسمش را می گذارم جهانی بودن فلسفه یا تعلق فلسفه به شهروند جهان به همان گونه که همه انبیای مرسل برای جهانیان آمدند نه برای عرب یا ایرانی یا سفید یا سیاه یا متولیان گوته یا حافظ یا داستایوفسکی. این یک سوی پارادوکس، پرسش فلسفی دم روح است؛ امری است متصل به ما، همبسته ما. سویه دیگر آن است که ممکن است و غالباً و بدواً هم چنین است که همین پرسش خفه شود، پس زده شود، از آن بگریزیم و سر به آخور همان داده ها و فراداده ها بسپریم. این است که والتر بنیامین می گوید؛ تاریخ فرهنگ بار فرهنگ را بر دوش ما نهاده اما قدرت فروافکندن، به کف گرفتن و نقد این بار را به ما نداده.
فلسفه به رغم ناگزیرش کلی، به رغم جهانی و انسانی بودن نقطه عزیمتش از اکنون و اینجای خاص ماست. سر سفره پسرم می پرسد بابا خدا چرا ما را آفرید؟ من به عنوان پدر برای او نقش یک قدرت فائقه را دارم. واکنش من ممکن است او را به پیگیری پرسش در فضایی آزاد و عاری از ارعاب برانگیزد یا برعکس بی درنگ با یک کشیده آبدار پسر سرکش و فضول خود را سر جایش بنشانم. میان این دو حد، دو نهایت و دو قطب، امکانات بی شمار دیگری نیز هست. ممکن است خیلی آرام نصیحتش کنم که مگر دلت خوش است باباجان. فکر نان کن که خربزه آب است یا بپا کلاه خودت را باد نبرد یا قس علیهذا. پس ببینید دوست من، آن پرسش ناگزیر در کجاست که می بالد یا خفه می شود. در رابطه قدرت و دانش، در رابطه حکومت و ملت، در دوجانبگی یا یکسویگی رابطه اتوریته های موروثی و آزادی شهروند. حالا من سرنخ را در این مجال کوتاه دادم دست تان.
بروید ببینید قدرت های فائقه از پدر خانواده گرفته تا حکومت ها تاکنون چقدر مجال بروز داده اند به پرسش فلسفی.
اصلاً چطور است که در تاریخ گذشته و اکنون ما مکتب هایی پیدا شده اند که فلسفه را که خاستگاه مشترکی با دین دارد- چون به قول هگل اندیشیدن من بخشی و جلوه یی از اندیشه خداست- تکفیر کرده اند و به اسم دین که در اصل به قصد براندازی بت ها آمده، فلسفه و پرسش و اندیشه مستقل و آزاد انسانی را طرد و خفه کرده اند. مناسبات قدرت که اقتصاد هم لحظه مهمی از آن است در این خاک سفله پرور آزاده کش چند صد سال است که اساساً هر اندیشه یی را که با مرجعیت قدرت نمی خواند از بیم از کف دادن قدرت شان- و نه چیز دیگر- سرکوب کرده اند. مقصود من از قدرت صرفاً قدرت دولت و قدرت سیاسی نیست.
در جایی که همه می گویند سرانه مطالعه از سه دقیقه تجاوز نمی کند دیگر نیازی به دخالت قدرت نیست مگر برای قطع ارتباط اقلیت کتابخوان از اکثریت بی کتاب. طرح و انگیزش همین پرسش ناگزیر بسته کلیت زیست جهانی است که ما عریان و فارغ از هرگونه ایدئولوژی در آن پرتاب شده ایم. رفتار این زیست جهان به عنوان مرجعیت اقتداری که دولت صرفاً جلوه یی از آن است، به عقیده من مهم ترین عاملی است که پرسش فلسفی را خفه یا آزاد می کند اما با خوش بینی عرض کنم که چیزی به نام مرگ یا پایان فلسفه هیهات. تا انسان هست فلسفه هم هست. تا انسان هست، حتی در تاریک ترین دوران ها، جست وجوی خدا، حقیقت و هستی بالاخره در جایی و توسط نوادر افرادی خاموشی نگرفته است. البته این دریافت شخصی من است که ممکن است کسانی را خوش نیاید. سرچشمه دین و فلسفه، آزادی است و چراغ این آزادی در اعصار جاهلیت و ظلمت غالب و غلبه ناپذیر نیز در جایی هنوز پت پت می کند.
دست کم می توانم گفت که نه در قرون وسطی و نه در عصر جدید و وقتی پرسش مطرح شد، دیگر این گونه حرف ها که فلسفه و فرهنگ ما برتر یا بهتر از آنً غربی هاست به دعوای بچگانه یی بر سر مالکیت عروسک ها می ماند منتها در مقیاسی وسیع تر و در نتیجه بسی هولناک و خفقان زا. وقتی پرسش مطرح شد دیگر شرقی و غربی ندارد. پرسنده جداً و نه برای ادا و افتخار به مواریث ادبی و فلسفی که هیچ کدام شان را نمی خواند به هر سوراخی هر کجا که باشد سرک می کشد. پرسش که مطرح شد گفت وگوی فرهنگ ها هم نتیجه ناگزیر آن است. این گونه است که سهروردی با ایران باستان و ابن سینا با ارسطاطالیس و کربن با سهروردی مراوده پیدا می کنند. شهر تفکر متعلق به همه انسان هاست نه مایملک قلمرو این یا آن مالک. اصلاً به شهادت تاریخ تفکر در رویارویی اندیشه های متخالف و متفاوت بالیدن گرفته است و حال آنکه پیشینه فرهنگی ما در فصل موسعی از تاریخ که من اسمش را ادوار ظلمت می گذارم، بر حکومت های تک صدایی شهادت می دهد. حکومت در هر چه بتواند قیمومت کند، در مهندسی مغزها نهایتاً با شکست مفتضحانه مواجه می شود.
برعکس اگر قدرت به معنای عام کلمه اعم از پدر، سنت، دولت دلسوز یا غیردلسوز باعث قبض پرسش نشود و برعکس در بسط فضای آزادی و عاری از تنش و خشونت یاری کند، فرهنگ اعم از بومی و غیربومی مجال بالندگی پیدا می کند و اندیشه ها، نحله ها، ایدئولوژی ها و روح جاودان مانده سنت ها اگر واجد حقیقتی باشند احیا می شوند. من نه خدا هستم نه سخنگوی خدا و نه متولی مردم، اما به حسب دریافت خودم می دانم اگر خداوند و کمال حق و عدالت و نیکی باشد، پس چنین راهی راه خدا و خلاف آن به هر اسم زشت یا زیبایی که نامگذاری شود، بت پرستی و نفس پرستی، خودشیفتگی و حسد راه خدا و دین است. آغازیدنگاه پرسش فلسفی همان آغازیدنگاه دیانت یعنی شرح صدر است. در فضای استبداد شرح صدر صورتک قشنگی است روی کین توزی، تعصب، عناد، لجاج و به تعبیر قرآن مقمحیت. آنجا که آزادی نیست، سینه صافی نیز یا نیست یا بیرون از گردونه بافت قدرت و دانش است. شما اگر دهان مرا ببندید، من پسر پیغمبر هم که باشم نمی توانم و اساساً نباید خودم هم دهان خودم را ببندم و بعد اسمش را بگذارم خویشتنداری، صبوری، حرمت.
من واکنش نشان می دهم. اگر شما مومن باشید این واکنش ملحدانه و اگر ملحد باشید این واکنش مومنانه در هر دو صورت خصمانه و مغرضانه است. خب هایدگر، پوپر، هگل، مارکس و فلسفه غرب هم در چنین فضایی به ایران آمده. در اینجا فلاسفه حتی حکمای قدیم خودمان به چماق سرکوب حریف تبدیل شده اند. در حد این ابزار هم کار خودشان را کرده اند نه بیشتر. بیشترش را لازم نداشته ایم. فلسفه و دین هر دو نه از بی پیش فرضی که از شرح صدر آغاز می شوند و رابطه قدرت و حکمت در تاریخ ما به ندرت مجالی برای سینه صافی داشتن نهاده است

برچسب‌ها: