چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۸

منابع كارشناسي ارشد علوم ارتباطات

سلام
هر از چندي دوستاني در مورد منابع كارشناسي ارشد از من مي پرسند.چه جوابي به اين تمناي پريدن بايد داد ؟ مسووليت پاسخ به اين سووال كمي بيش از حد توان من است ؛ چه اگر بر اساس پاسخ من كسي از موفقيت محروم شود بي شك من مسوولم و در پيش وجدانم معذب اما جواب اين سووال را ندادن هم كمكي به من نمي كند. به هرتقدير چند آدرس در ذيل مي زآورم و بعد تجربه خودم را هم خواهم نبشت:
http://azmun.blogsky.com/
http://reporter.ir/archives/83/12/002752.php
http://www.shakerane.blogfa.com/post-125.aspx
http://www.nedads.com/archives/000382.php
http://mahmoodspace.blogfa.com/post-1276.aspx
http://www.journalist.ir/html/modules.php?name=Content&pa=showpage&pid=73
در اين آدرس ها مواد و منابع مورد توجه در طراحي سووالات آزمون ارشد ارتباطات وجود دارند اما تجربه شخصي من امري متفاوت از اين موارد بود.من بر اساس شانس خوبي كه داشتم و در دانشگاه علامه درس ميخواندم در خوابگاه ازگل اتاقي داشتم كه روبروي اتاق چند نفر از بچه هاي دانشكده علوم اجتماعي بود و جالب تر اينكه بچه هاي اين اتاق ها دو سه نفرشان دانشجوي ليسانس ارتباطات بودند و بقيه هم از دوستان بسيار خوب من بودند مثل محمدنقي ابراهيم زاده كه هنوز هم با هم دوستيم و ارتباطمان مستمر و برقرار است.از طريق همين بچه ها و همينطور بچه هاي انجمن اسلامي دانشكده علوم اجچتماعي كه در حال و هواي سال هاي پر تلاطم 76 و 77 بسيار باهم در ارتباط بوديم و به واسطه فعاليت در دفتر تحكيم وحدت و اشتراك نظر زياد سياسي و فكري بسيار همديگر را ميديديم ( از جمله بچه هاي مورد اشاره ام ميشود از رضا سليمان نوري و مريم شباني نا برد كه هر دو وبلاگ هاي بسيار خوبي هم دارند ) با كمك اين دوستان من توانستم مواد و مطالب زير را تهيه كنم و در طي كمتر از 20 روز توانستم در آزمون ارشد شركت كنم و موفق شوم :
كتاب تاريخ معاصر دبيرستان فكر كنم سال سوم دبيرستان
تاريخ معاصر سال چهارم علوم انساني كه تاريخ جهان پس از جنگ جهاني دوم در آن وجود داشت .
ويژه نامه آموزشي مجله رسانه كه بسيار كمك كرد.
جزوه هاي دكتر نعيم بديعي و هادي خانيكي
همه كتاب هاي دكتر معتمد نژاد
سير مطبوعات در ايران دكتر مولانا
كتاب زباني بود كه اسمش يادم نيست اما از دكتر شكر خواه بود.
تمام لغات تخصصي دروس ارتباطات كه در پايان هر كتابي وجود داشت .
آمار سال چهارم دبيرستان رشته انساني ( البته من چون در دبيرستان رشته ام رياضي فيزيك بود و در دوره ليسانس مديريت بازرگاني ؛ آمادگي ام در دروس رياضي و آمار بدك نبود و لااقل در مقايسه با ديگر شركت كنندگان كارم راحت تر بود و اين باعث شد كه حتا دو سه ساعت هم بيشتر روي اين قسمت وقت نگذارم (
خب مي بينيد كه بسياري از منابع را من حتا نديدم . البته من از سال دوم دوره ليسانس به اين رشته علاقمند بودم و تا جايي كه تصميم به تغيير رشته گرفتم كه دوستان شفيقي با توجه به اينكه من 95 واحد پاس كرده بودم و با تغيير رشته بخش عمده اي از آن ها هدر مي رفت مانعم شدند.در مورد حوادث و اتفاقات سياسي روز هم در حد مناسبي به روز و با مطالعه بودم . البته تكنيك خاصي هم به كار بردم كه فكر نمي كنم نياز به ذكر اون هم باشه .

برچسب‌ها:

پنجشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۸

براي سهيلا قديري زني بي پناه و تنها كه تنش را مرداني له كردند و روحش را جامعه اي.

سهيلا قديري تنهاترين و بي پناه ترين ايراني که زندان هاي کشور تاکنون به خود ديده، ديروز اعدام شد. نه کسي را داشت که براي اعدام نشدنش به دادستان التماس کند و نه حتي بيرون در زندان اوين کسي منتظر بود تا انجام اعدام را به اطلاعش برسانند. کسي بدن بي جان او را تحويل نمي گيرد و هيچ ختمي به خاطر او برگزار نمي شود. از همه درآمدهاي نفتي کشور فقط چند متر طناب نصيب گردن او شد و از 70 ميليون جمعيت ايران تنها کسي که به او محبت کرد، سربازي بود که دلش آمد صندلي را از زير پاي سهيلا بکشد و به 16 سال بي پناهي و فقر و آوارگي او پايان دهد و او را روانه آن دنيا کرد که مامن زجرکشيدگان و بي پناهان و راه به جايي نبردگان است.سهيلا 16 سال پيش از خانواده يي که هيچ سرمايه مادي و فرهنگي نداشت تا خوب و بد را به او بياموزد، فرار کرد و ميهمان پارک هاي ميدان تجريش شد. حال او يک دختر شهرستاني يا دهاتي با لهجه کردي و لباس هايي بود که به سادگي مي شد دريافت به شمال تهران تعلق ندارد و از اينجا بود که ميهمان ثابت گرسنگي و سرماي زمستان و گرماي تابستان و نگاه کثيف و هرزه رهگذران شد.پس از سال ها آوارگي در حالي که فرزند ناخواسته يي را حمل مي کرد، از سوي پليس دستگير شد و براي اولين بار در زير سقف بازداشتگاه احساس خانه و مامن داشتن را تجربه کرد. به گفته خودش کودک پنج روزه اش را کشت چون تحمل سختي و گرسنگي و آوارگي کشيدن فرزند دلبندش را نداشت. وقتي وکيل در جلسه دادگاه از او مي خواهد که بگويد «دچار جنون شده بودم فرزندم را کشتم»، زير بار نرفت و باز تاکيد کرد من عاشق کودکم بودم زيرا به غير از او کسي را نداشتم ولي نمي خواستم فرزند يک مرد معتاد و يک زن ولگرد بي پناه به روزگار من دچار شود. منطق زن فقيري که در دادگاه تکرار مي کرد من روي سنگفرش هاي خيابان و زير باران بزرگ شده ام، آن کودک بي پناه تر از مادرش را به کام مرگ کشاند و پس از دو سال مادرش نيز به سرنوشت مشابهي دچار شد.اعدام بي پناه ترين ايراني اين سوال را مطرح مي کند که گناه ولگردي و هرزگي يک انسان فقير و بي پناه و راه گم کرده بزرگ تر است يا گناه جامعه ثروتمندي که براي فنا نشدن امثال سهيلا اقدامي نمي کند. قبح فسق و فجور سهيلا زشت تر است يا اينکه کسي در مناطق شمال تهران از شدت گرسنگي به تن فروشي روي آورد. و در نهايت وجود امثال سهيلاي ولگرد و قاتل براي يک جامعه پرادعا و پر از مراسم پرريخت و پاش زشت تر است يا بي تفاوتي نسبت به اينکه در لابه لاي کوچه پس کوچه هاي حوالي ميدان تجريش، انساني در اثر سرماي دي و بهمن چنان به خود بلرزد که براي نمردن از سرما و گرم شدن، هر شب را در خانه يي سپري کند. حال که از فقر و بي پناهي و به تعبير برخي، استضعاف امثال سهيلا احساس گناه نکرديم، از گرسنه ماندن او در خيابان هاي پر از رستوران تجريش شرمنده نشديم، و از اينکه جايي را نداشته تا شب هاي زمستان را در آن سپري کند. فرجام سهيلا قديري و کودک پنج روزه اش ثمره يک بي عدالتي و يک ظلم غدار اجتماعي است که براي سر و سامان و پناه دادن به امثال سهيلا چاره يي نينديشيده. اگر نگاه سنتي خشن و بي عاطفه سياه و سفيد جامعه خود را به تجربه ديگر جوامع متوجه کنيم، درمي يابيم بسياري از کشورها راه حل هايي را تجربه کرده اند. کشورهاي اروپايي مراکزي را داير کرده اند که هدف از سازماندهي آن پناه دادن به کساني است که براي مدت کوتاهي يا اساساً سرپناهي ندارند و بدون سرپناه فنا مي شوند. حتي در کشور ثروتمندي همچون سوئد يا انگليس زناني که در اثر اختلاف خانوادگي از خانه فراري مي شوند به مکان هاي تعريف شده يي هدايت مي شوند تا آرامش بيابند و به زندگي عادي بازگردند.براي جامعه يي که مفتخر است هرساله در مراسم و مناسبت ها تعداد ديگ هاي بار گذاشته شده صدتا صدتا اضافه مي شود و بسياري از نهادها با يکديگر رقابت مي کنند، تامين زندگي دو هزار يا پنج هزار نفر امثال سهيلا هزينه و سازماندهي کمرشکني محسوب نمي شود.اعدام امثال سهيلا به عنوان نماينده فقيرترين اقشار آسيب پذير که از يکي از دورافتاده ترين شهرهاي غرب کشور به تهران پرتاب شده، کدام حس عدالت طلبي کجاي نظام قضايي ما را اقناع مي کند و پاسخ مي گويد. آيا سهيلا قديري شهروند دارنده شناسنامه کشور ايران به خاطر محروميت و فلاکتي که کشيد و نقل آن، اشک همگان را در دادگاه درآورد بايد غرامت دريافت مي کرد يا حکم اعدام. يک هفتادميليونيوم درآمدهاي نفتي ايران که بالغ بر 735 ميليارد دلار مي شود معادل 10 هزار و پانصد دلار يا 10 ميليون و 500 هزار تومان مي شود. سهم سهيلا به عنوان عضوي از جامعه 70 ميليوني ايران با يک حساب سرانگشتي 10500 دلار يا 10 ميليون و 500 هزار تومان مي شود. در شرايطي که بسياري از اقشار جامعه ايران با تحصيل در آموزش و پرورش و تحصيلات دانشگاهي مجاني و با دريافت يارانه هاي بهداشتي، غذايي و دارويي بسيار بيشتر از 10500 دلار از سهم درآمد نفتي تسهيلات دريافت کرده اند، سهيلا به عنوان شهروند جامعه ايران هيچ گاه امکان بهره مندي از هيچ تسهيلات دولتي و ملي را نداشت. به همين لحاظ سهيلا به عنوان کسي که نتوانست از هيچ امکاناتي بهره مند شود، بايد حداقل 10 ميليون و 500 هزار تومان سهم خود را از درآمدهاي نفتي 30 سال گذشته دريافت مي کرد. و نيز به خاطر محروميت هايي که به آن دچار شد و عقب ماندگي و عقب افتادگي مضاعفي را بر او تحميل کرد، مبالغ ديگري را نيز بايد به عنوان خسارت دريافت مي کرد. به اين ترتيب سهيلا با داشتن 10 ميليون و 500 هزار تومان امکان آن را داشت تا اتاقي را اجاره کند، کار شرافتمندانه يي را بيابد و شب ها از گرسنگي و زمستان ها از سرما به خود نلرزد. شايد او مي توانست خانواده يي تشکيل دهد و لذت مادر شدن و همسر بودن را تجربه مي کرد و نيز فرصت مي يافت به جاي کشتن فرزند دلبندش با شيرين زباني و شيطنت هاي کودکانه او آرامش يابد. اما سهيلا به جاي آرامش خانواده و همسر و فرزند، در فشار حلقه طناب دار آرام گرفت. حداقل او ديگر گرسنگي نمي کشد، از سرما به خود نمي لرزد و نگاه هاي هرزه را تحمل نمي کند. بي ترديد در رحمت و غفران خداوند رحمان و رحيم آرامش يافته است.

برچسب‌ها:

شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۸

دعا اين جوري قشنگ تره

كتاب سومين جشنواره بين المللي «دست هاي كوچك دعا» به تازگي منتشر شد. اين جشنواره سه سال است كه در تبريز برگزار مي شود و دعاهاي بچه هاي دنيا را جمع آوري و برگزيدگان را به تبريز دعوت مي كند و به آنها جايزه مي دهد. دعاهايي كه مي خوانيد از بچه هاي ايران است.

خداي مهربانم، من در سال جديد از شما مي خواهم اگر در شهر ما سيل آمد فوراً من را به ماهي تبديل كني، (نسيم حبيبي/ 7 ساله)

آرزوي من اين است كه اي كاش مامان و بابام عيدي من را از من نگيرند. آنها هر سال عيدي هايي را كه من جمع مي كنم از من مي گيرند و به بچه آنهايي مي دهند كه به من عيدي مي دهند. (سحر آذريان/ 9ساله)

بسم الله الرحمن الرحيم، خدايا از تو مي خواهم برادرم به سربازي برود و آن را تمام كند. آخه او سرباز فراري است. مادرم هي غصه مي خورد و مي گويد كي كارت پايان خدمت مي گيري؟ (حسن ترك/ 8ساله)

اي خدا، كاش همه مادرها مثل قديم خودشان نان بپزند كه من مجبور نباشم در صف نان بايستم. (شاهين روحي/ 11ساله)

خدا جون، تو كه اينقدر بزرگ هستي چطوري مياي خونه ما؟ دعا مي كنم در سال جديد به اين سوالم جواب بدي. (پيمان زارعي/ 10ساله)

خدايا، در اين لحظه زيبا و عزيز از تو مي خواهم به پدر و مادر همه بچه هاي تالاسمي پول عطا كني تا همه ما بتوانيم داروي «اكس جيد» را بخريم و از درد و عذاب سوزن در شب ها رها شويم و در خواب شبانه مان مانند بچه هاي سالم پروانه بگيريم و از كابوس سوزن رها شويم. (مهسا فرجي/ 11ساله)

دلم مي خواهد حتي اگر شوهر كنم خمير دندان ژله يي بزنم. (روشنك روزبهاني/ 8ساله)

خدايا، دست شما درد نكند. ما شما را خيلي دوست داريم. (مينا اميري/ 8ساله)

خدايا، تمام بچه هاي كلاس مان زن داداش دارند، از تو مي خواهم مرا زن داداش دار كني. (زهرا فراهاني/ 11 ساله)

اي خداي مهربان، من رستم دستان را خيلي دوست دارم. از تو خواهش مي كنم كاري كني كه شبي او را در خواب ببينم. (شايان نوري/ 9ساله)

خدايا، دعا مي كنم در دنيا يك جاروبرقي بزرگ اختراع شود تا ديگر رفتگران خسته نشوند. (فاطمه يارمحمدي/ 11 ساله)

خداي عزيزم، سلام. من پارسال با دوستم در خونه ها را مي زديم و فرار مي كرديم. خدايا منو ببخش و اگه مïردم به خاطر اين كار منو به جهنم نبر چون من امسال ديگه اين كار رو نمي كنم. (دلنيا عبدي پور/ 10 ساله)

آرزو دارم به جاي اينكه من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن وقت آنها هم مي فهميدند مدرسه رفتن چقدر سخت است و اينقدر ايراد نمي گرفتند. (هديه مصدري/ 12 ساله)

خدايا مهدكودك از خانه ما آنقدر دور باشد كه هرچه برويم، نرسيم. بعد برگرديم خانه با مامان و كيف چاشتم. پاهاي من يك دعا دارند. آنها كفش پاشنه بلند

تلق تلوق (،) مي خوان، دعا مي كنند بزرگ شوند كه قدشان دراز شود. (باران خوارزميان/ 4 ساله)

خدايا، مي خورم بزرگ نميشم. كمكم كن تا خيلي خيلي بزرگ شوم. (محمدحسين اوستادي/ 7 ساله)

خداي قشنگ سلام، خدايا چرا حيوانات درس نمي خوانند اما ما بايد هر روز درس بخوانيم؟ در سال جديد دعا مي كنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت كنيم. (نيشتمان وازه/ 10 ساله)

اگر دل درد گرفتيم نسل دكترها كه آمپول مي زنند، منقرض شود تا هيچ دكتري نتواند به من آمپول بزند. (عاطفه صفري/ 11 ساله)

خداي مهربان، من يك جفت كفش مي خواهم بنفش باشد و موقع راه رفتن تق تق كند، مرسي خدايا. (رويا ميرزاده/ 7 ساله)

دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۸

دوست داران را چه پيش آمد ؟

سلام . چند روز پيش موفق شدم دوباره وارد فيس بوك بشم اما با يه ايميل ديگه اي . جالب بود برام كه خيلي از بچه ها و دوستان كه تو اين خطها نبودن هم اومده بودن و تو فيس بوك ميشد پيداشون كرد . از همه بهتر دوستان خارج از كشور بودن كه عكس هم از خودشون گذاشته بودن . از اين پس سعي ميكنم بيشتر برم تو فيس بوك و عكس و مطلب هم كاركنم.

برچسب‌ها:

دوشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۸

من شايعه نيستم

سلام . در كامنت ها همونطور كه ميتوانيد ببينيد دوستي نوشته: ميشه از مطالب وبلاگ استفاده كرد . البته . همونطور كه من اين مطلب رو از جاي ديگري برداشتم و براي گسترش اون مطلب در وبلاگم منتشرش كردم همگان حق دارند از مطالبي كه در وبلاگم منتشر ميشه براي اطلاع رساني و آگاهي بخشي استفاده كنند.
اما بهي نوشته در مورد من (ابوالفتحي عليه السلام) شايعاتي شنيده ميشه . نه بهي عزيز اينها شايعات نيستند اين ها حقايق راستيني هستند كه برهنه و عريان در جمع خود را گاهي عيان مي كنند و چه خوب است كه شنيده مي شوند. به گمان من همه دانشجويان من در اين سال ها ميتوانند درك كنند كه من عنصر مخرب و پليدي بوده ام كه حذف من خدمت به جامعه است يا موجود مفيدي بوده ام . خدا را شكر كه هيچ كس بر بي خاصيتي من و خنثا بودنم نظر ندارد و نظر نداده است البته تاكنون . من خوشحالم كه با بسياري از انسانها متفاوتم و مثل درخت كاج موجود زنده صرف تلقي نميشوم و يا در دانشكده مثل تخته سياه جزيي از ابزار آموزش تلقي نميشوم و مثل بعضي از اساتيد جزوه ناطق و يا جزوه متحرك نيستم. و چه بد روزگاريست كه تصميم گيراني براي بودن و نبودن من بر كلاس تصميم مي گيرند كه نه مرا ميشناسند و نه حتا چند جمله اي از من به صورت مستقيم شنيده اند . هر چه دارند بازتابيست منكسر كه از ذهن هاي كم فهم و معوجي دريافت كرده اند كه به گواهي اكثر دانشجويان در درك متعارف گفتگوهاي محاوره اي نيز دچار مشكل اند. مثل آن دانشجويي كه با نقل سخنان من در درس جامعه شناسي تبليغات براي يكي از رييسان خود به نظرش مقابل فتنه اي بزرگ ايستاده بود . دانشجويي كه آنقدر دير به كلاس آمده بود كه نميدانست آنروز نقد ترفندهاي تبليغاتي موضوع درس است و ذكر اخبار بي بي سي در دهه 60 تنها شاهد مثال بود نه خبر روز ! و آنقدر ذهنش بسيط بود كه فاصله بين درس و مثال و ... را هيچ وقت در نيافت . دانشجويي كه مثل خيلي از دوستان و همفكرانش بر اسب دروغ و دروغگويي چهار نعل ميشتابد و در برابر ارباب قدرت و مكنت و ثروت نه چون اسب كه مانند سگ دم تكان ميدهد. چقدر بايد مسرور باشم كه هنوز بر هيچ انساني كرنش نكرده ام و هرگز براي خوشايند كسي چيزي نگفته ام . حتا آنروز كه پس از حدود 2 سال توقف در مرحله گزينش به رغم اصرار همه بر بي خيالي يا تقيه يا ... با اصرار نظراتم را گفتم و در انتها افزودم من دروغ نمي گويم . شايد نگويم اما دروغ نمي گويم .
بهي عزيز اينها شايعه نيست . مقاومت در برابر زبانيست كه به ميل من ميچرخد و ميگويد نه به ميل آنها . زباني كه حق نگويد بيشتر به درد ليسيدن ميخورد . مثلن ليسيدن بستني يا چيزهاي مشابه . من تاوان انديشيدن و عدم چاپلوسيم را ميدهم . بالاخره هر چيزي قيمت دارد . آنروزهايي كه من در جنبش دانشجويي و دفتر تحكيم وحدت در جستجويي آزادي و عدالت پرپر ميزدم بايد در انديشه پرپر زدن هاي امروزم هم مي بودم . آنروز كه در دولت خاتمي هر گونه بهره مندي مادي را رانت خواري تلقي ميكردم و در مسير پرهيز و استنكاف و استغنا گام بر ميداشتم بايد در انديشه امروز نيز مي بودم كه ... !

برچسب‌ها:

عجب صبري خدا دارد

در زمان سلطان محمود، می‌کشتند که شیعه است، زمان شاه سلیمان می‌کشتند، که سنی است، زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است، زمان محمد علی شاه می‌کشتند که مشروطه طلب است، زمان رضا خان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است، زمان کره‌اش می‌کشتند که خراب‌کار است ، امروز توی دهن‌اش می‌زنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش می‌نشانند و شمع‌آجین‌اش می‌کنند که لا مذهب است. اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود : تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است، حالا تو اسرائیل می‌کشند که طرف‌دار فلسطینی‌ها است، عرب‌ها می‌کشند که جاسوس صهیونیست‌ها است ، صهیونیست‌ها می‌کشند که فاشیست است، فاشیست‌ها می‌کشند که کمونیست است‌، کمونیست‌ها می‌کشند که آنارشیست است، روس ها می‌کشند که پدر سوخته از چین حمایت می‌کند، چینی‌ها می‌کشند که حرام‌زاده سنگ روسیه را به سینه می‌زند، و می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند… و چه قصاب خانه‌یی است این دنیای بشریت.” - احمد شاملو

برچسب‌ها: