سه‌شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۸

وای جنگل را بیابان می کنند

تمام تیمچه ها پر شد از نقاب فروش
زمانه ای ست که حلاج شد طناب فروش

شهیدتر ز شهیدان بی کفن ، شاعر
غریب تر ز نویسنده ها، کتاب فروش

الا شما که به ییلاق خورد و خواب شدید
هماره اجر شما باد با کباب فروش

حراج عشق ببین در دکان سمساران
قمار عقل نگر در سرای قاب فروش

خروس ها همه چون مرغ کرچ خوابیدند
حکیمکان زمان اند قرص خواب فروش

نمانده حجب و حیایی، همین مان کم بود
همین که فاحشه ی شهر شد حجاب فروش

مده زمام دل خود به دست پیر هوی
مرو به کوی هوس پیشه ی خراب فروش

پی کدام عقوبت گناهکار شدیم
سیاه نامه تر از واعظ ثواب فروش

دریغ نغمه ی آرامشی به ما نرسید
که مطربان همه تلخ اند و اضطراب فروش

من از قبیله ی عباس های تشنه لبم
تو از تبار همین گزمگان آب فروش

بگو بلند شود موج غیرت دریا
چنان که باز شود مشت هر حباب فروش

زمانه ای ست که گل پوست می کنند اینجا
خوشا به ذوق تماشاگر گلاب فروش

سلام بر همه الا به۱ قلب مغلوبان
سلام بر همه الا به انقلاب فروش

شما که خون دل خلق را پیاله شدید
شرور شهر شمایید یا شراب فروش؟

سه‌شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۸

یا غیاث المستغیثین

1. سلام .
2.نمایش سریال نردبام آسمان در ماه رمضان اتفاق نادری در صحنه رسانه ملی بود. داستان تیره روزی دانشمندان و اندیشمندان بر پهنه ی این خاک گوهر خیز ! اینکه در این سرزمین هر چیزی دستمایه فرو کشاندنت به لجنزار عفن گذران زندگی معمول است و از جمله این همه چیز یکی دینی است که از گهواره تا گور سفارش به دین کرده و اجر یک ساعت تفکر را از هفتاد ساعت عبادت برتر دانسته است ! اما وقتی در عرصه عرضه به عوام قرار میگیرد توسط کعب الاحبارها مایه سقوط و هبوط میشود ! داستان جمشید کاشانی عبرتیست برای کسانی که نه فقط به جای بلکه حتا در کنار خوردن و آشامیدن و خوابیدن و سکس و چرت و پرت گفتن و مثل موش در کار دنیا از سوراخی به سوراخی و مثل سگ دم تکان دادن از پی اربابی و مثل گاو سیر خوردن هر چه که شکل خوردنی دارد و مثل ... کمی هم به هنر و فرهنگ و :
دو یار زیرک و از باده کهن دو منی .... فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
بخواهند . و چه تلخ عبرت بی اعتباری ! سواستفاده از دین یک سو جولان دادن نظامیان در برابر اندیشمندان سوی دیگر ماجراست که نیازی نیست بیشتر در مورد این سریال بنویسم .
3. دوستی می گفت بابا سرت و بنداز پایین و گور پدر سیاست . ضمن اینکه محدودیت هایی را تازه گی ها برایم وضع کرده اند . راست می گفت اما افلاطون نظر دیگری دارد :
آنان که هوشمند تر از آنند که وارد دنیای سیاست شوند محکوم به آنند که توسط نادانها اداره شوند .
4.به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ... که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم .

چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۸

از رنج انسان بودنمان

نوشته بودم اما پرید.

شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۸

طاقت بیار رفیق .

سلام. مدت زیادی است که متنی از خودم نمینویسم. نه از آن رو که حرفی نیست. بلکه بیشتر از آن رو که " چندان که افتد و دانی ". سخت است زیستن در فضایی که بدی هایت را می بخشند اما گفتن و نوشتن و خواندن و تلاش برای بهبود را بر نمی تابند . من نه در اسارت زیست خویش که گروگان محبت دیگرانی ام که حتا خود نیز از این افسار آویخته بر گردنم غافلند . می کوشم از این پس بنویسم . من که رسوای نگاه و کلام شمایانی ام که در هر حال مرا حرامی میدانید . پس بگذارید شهادتینم و ایمانم را به شیوایی و رسایی فریاد بزنم و دیگر خود دانید.

سه‌شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۸

سلام نو

سلام نو .

سلامی نو و گریزی نو از بلاگفا به فضایی تازهتر و البته برای من نوستالژیک ! که من وبلاگ نویسی ام در بلاگ اسپات منو وبلاگ نویس کرد و حتا وبلاگ خوانی من از وبلاگ هایی بود که با پسوند بلاگ اسپات شناخته میشدند . کی ؟ حدود سال 77 یا 78. هنوز فوق لیسانس قبول نشده بودم و تازه اینترنت یه چیز عجیب و غریب و نو آمده ای بود . در دانشگاه علامه برای فوق لیسانس ها هفته ای یکی دو ساعت در نظر گرفته بودند و ما دانشجویان لیسانس بر حسب اتفاق میتونستیم نیم نگاهی داشته باشیم و چه کیفی میداد دیدن صفحه اول سایت یاهو که اونروزا برای ما همه ی اینترنت یعنی یاهو و کمی پیشرفته تر ام اس ان . به هر رو پس از مشخص شدن نا امنی خاص بلاگفا دوباره به اینجا آمدم. احتمالن مدتی غریب خواهم بود ولی کم کم دوستام رو خواهم دید .

برچسب‌ها: