سه‌شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۹

از چراغي دور دست كورسوي نوري هست

ببينيد و هنوز به انسانها اميدوار باشيد.

برچسب‌ها:

براي انسانها ؛ از عشق و سايه ها

فروختن عقیده در برابر پول سیاه تر و نابخشودنی تر از فروختن تن در مقابل آن است.

برچسب‌ها: ,

دوشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۹

منابع كارداني به كارشناسي

سلام
تصور مي كنم براي مطالعه منابع كارداني به كارشناسي بسيار شايسته است كه به آدرس زير مراجعه كنيد :
http://rawabetomomi.blogfa.com/cat-5.aspx
براي خبر مباني خبر دكتر شكر خواه مناسب است و زباني كه آقاي اسفندياري تدريس ميكرد بسيار راهگشاست.كتاب مباني ارتباط جمعي دكتر دادگران هم ساده و روان است هم به نظريه هاي مختلفي پرداخته كه در كنار كتاب وسايل ارتباط جمعي دكتر معتمد نژاد قابل توصيه است . براي آمار و رياضي علاوه بر كتابهاي دبيرستاني رشته هاي اقتصاد و علوم اجتماعي در آدرس بالا منابعي هست . افكار عمومي هم جزوه دكتر محكي خوبست به اضافه يك كتاب افكار عمومي كه نويسنده اش در حال حاضر در خاطرم نيست .

برچسب‌ها:

یکشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۹

شير و شوكران ؛ ميخ و ميخ طويله

ازآجيل سفره عيد
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛مي شکنند
دندانساز راست مي گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !

من تعجب مي کنم
چطور روز روشن
دو ئيدروژن
با يک اکسيژن؛ ترکيب مي شوند
وآب ازآب تکان نمي خورد!

پزشکان اصطلاحاتي دارند
که ما نمي فهميم
ما دردهاي داريم که آنها نمي فهمند
نفهمي بد دردي است
خوش به حال دامپزشکان!

بهزيستي نوشته بود:
شير مادر ،مهر مادر ،جانشين ندارد
شير مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر يک گاو خريد
و من بزرگ شدم
اما هيچ کس حقيقت مرا نشناخت
جز معلم عزيز رياضي ام
که هميشه ميگفت:
گوساله ، بتمرگ!

شير مادر، بوي ادكلن مي‌داد
دست پدر، بوي عرق
(گفتم بچه‌ام نمي‌فهمم)
نان، بوي نفت مي‌داد
زندگي، بوي گند
(گفتم جوانم نمي‌فهمم)
حالا كه بازنشسته‌ شده‌ام
هر چيز، بوي هر چيز مي‌دهد، بدهد
فقط پارك، بوي گورستان
و شانه تخم مرغ، بوي كتاب ندهد!

با اجازه محيط زيست
دريا، دريا دکل مي‌کاريم
ماهي‌ها به جهنم!
کندوها پر از قير شده‌اند
زنبورهاي کارگر به عسلويه رفته‌اند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
جه سعادتي!
داريوش به پارس مي‌نازيد
ما به پارس جنوبي!

نيروي جاذبه
شاعران را سر به زير كرده است
بر خلاف منج‍ّمها كه هنوز سر به هوايند
تمام سيبها افتاده‌اند
و نيوتن، پشت وانت
سيب‌زميني مي‌فروشد
آهاي، آقاي تلسكوپ!
گشتم نبود، نگرد نيست!

مثل روزنامه‌ها، اول همه را سر كار مي‌گذارند
بعد آگهي استخدام مي‌زنند
بچه‌هاي وظيفه، يا شاعر شده‌اند يا خواننده!
خدا را شكر در خانه ما، كسي بيكار نيست
يكي فرم پر مي‌كند، يكي احكام مي‌خواند
يكي به سرعت پير مي‌شود
و آن يكي مدام نق مي‌زند:
مرده‌شور ريختت را ببرد
چرا از خرمشهر، سالم برگشتي؟

تعطيلات نوروز به کجا برويم
پدر از بي‌پولي گفت و قسط‌هاي عقب‌مانده
مادر از سختي راه و بي‌خوابي و ملافه و حمام
ساعت شد 12 نصف شب
گفتيم برويم سر اصل مطلب
يکي گفت برويم شيراز
ديگري گفت نه‌خير مشهد
ساعت شد 5 صبح
مادر گفت بالاخره کجا برويم
پدر گفت برويم بخوابيم!

جهان در اول دايره بود
بعد از تصادف با يک کفشدوزک
ذوزنقه شد
تا در چهار گوشه ناهمگون آن بنشينيم
و براي هم پاپوش بدوزيم!
و شانه تخم مرغ، بوي كتاب ندهد!

من تعجب مي کنم
به گزارش خبرگزاري پارس
ميراث فرهنگي به وزارت نيرو پيوست
بانک پاسارگاد- شعبه تخت جمشيد
وام ازدواج مي دهد
استخر,نام سابق دشت مرغان است
به همت کارشناسان داخلي
مقبره کوروش به جکوزي مجهز مي شود
شعار هفته: آب آباداني ست – نيست !

رخش،گاري کشي مي کند
رستم ،کنار پياده رو سيگار مي فروشد
سهراب ،ته جوب به خود پيچيد
گردآفريد،از خانه زده بيرون
مردان خياباني براي تهمينه بوق مي زنند
ابوالقاسم براي شبکه سه ،سريال جنگي مي سازد
واي...
موريانه ها به آخر شاهنامه رسيده اند!!

اين پارک پارکينگ مي شود
اين درخت ،تير برق
اين زمين چمن ، آسفالت
و من که امروز به اصطلاح شاعرم
روزي يک تکه سنگ مي شوم
با لوح يادبودي بر سينه
درست،وسط همين ميدان

مواظب وسايلتون باشين!
من بودم و جمشيد و يک پادگان چشم قربان!
از سلماني که برگشتيم سرباز شديم
در تخت هاي دوطبقه،
خوابهاي مشترک ديديم
يک روز که من نبودم
تخت جمشيد را غارت کرده بودند!

شب خيرات
مادر ،يک ريز
دعاي باران خواند
نزديک هاي صبح
رود کنار خانه پر شد
از روي پل گذشت
يواشکي به اتاق رفت
پدر غسل ارتماسي کرد
مادر ادامه داد:
واجِب قريه اِلي ا...
و ما به خير و خوشي يتيم شديم!

در راه کشف حقيقت
سقراط به شوکران رسيد
مسيح به ميخ و صليب
ما نه اشتهاي شوکران داريم
نه طاقت ميخ و صليب
پس بهتر است بجاي کشف حقيقت
برگرديم و کشکمان را بسابيم!

صفر را بستند
تا ما به بيرون زنگ نزنيم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زديم!

برچسب‌ها: , ,

یکشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۹

تنهايي

سلام . توي كامنت ها دوستي در مورد تنهايي پرسيده بود. اينكه چرا تنهايي بيشتر شده است ؟چرا با وجود بهبودهاي روي داده در زندگي ها احساس تنهايي بيشتر است ؟
من فكر مي كنم :
1.تنهايي يك احساس است
2. تنهايي ناشي از تكامل شخصيت فردي است .
3. اگر نظريه فرديناند تونيس يا رايزمن را نگاهي دوباره بياندازيد و نيز موج سوم تافلر را بخوانيد تاثير مدرنيسم و مدرنيته را در فرد گرايي دوران ودرن به خوبي درك خواهيد كرد .
4. ابزارهاي مدرن انسان هاي را در هزارتوهاي خود گرفتار كرده اند كه مخرب ترين آنها تلويزيون و بعد بازي هاي كامپيوتري و نيز اينترنت هستند كه به خلاف رسانه هاي قديمي كاملن انفرادي و فرمحورند.
5. عشق در دنياي معاصر كم و كمرنگ شده است .
6 . خواسته ها و توقعات زياد شده و رقابت براي به دست آوردن دنيا انسان ها را در موضع تخاصم و دشمني قرار داده و ارتباطات كم شده و تنهايي فراوان
7. عاطفه و دوستي بدون حساب و كتاب ناياب است بنابراين دوست خوب براي رفع تنهايي نداريم .
8. ..............
به نظر شما چي رو نگفتم ؟

برچسب‌ها: , , ,

پنجشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۹

مشكوكم

من به آمار زمین مشکوکم!!!!
اگر این شهر پر از آدم هاست
پس چرا این همه دل ها تنهاست؟؟؟

برچسب‌ها: ,

سه‌شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۹

بيا عاشقي را رعايت كنيم

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت
و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و
در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را
پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش
میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا
رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل
انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم
میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که
شوهرش نابینا باشد. 20 سال بعد از ازدواج زن از
دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش
را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت:
"من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم".....

برچسب‌ها: ,

چهارشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۹

باز داستان زن و اعدام و فقر و ...

سهیلا قدیری دیروز به دار آویخته شد، او تجسم بیپناهترین شهروند ایرانی بود / فرزانه روستایی
13 مهر 1389


تابان نت: سهيلا قديري تنهاترين و بي پناه ترين ايراني که زندان هاي کشور تاکنون به خود ديده، ديروز اعدام شد. نه کسي را داشت که براي اعدام نشدنش به دادستان التماس کند و نه حتي بيرون در زندان اوين کسي منتظر بود تا انجام اعدام را به اطلاعش برسانند. کسي بدن بي جان او را تحويل نمي گيرد و هيچ ختمي به خاطر او برگزار نمي شود. از همه درآمدهاي نفتي کشور فقط چند متر طناب نصيب گردن او شد و از 70 ميليون جمعيت ايران تنها کسي که به او محبت کرد، سربازي بود که دلش آمد صندلي را از زير پاي سهيلا بکشد و به 16 سال بي پناهي و فقر و آوارگي او پايان دهد و او را روانه آن دنيا کرد که مامن زجرکشيدگان و بي پناهان و راه به جايي نبردگان است.

سهيلا 16 سال پيش از خانواده يي که هيچ سرمايه مادي و فرهنگي نداشت تا خوب و بد را به او بياموزد، فرار کرد و ميهمان پارک هاي ميدان تجريش شد. حال او يک دختر شهرستاني يا دهاتي با لهجه کردي و لباس هايي بود که به سادگي مي شد دريافت به شمال تهران تعلق ندارد و از اينجا بود که ميهمان ثابت گرسنگي و سرماي زمستان و گرماي تابستان و نگاه کثيف و هرزه رهگذران شد.پس از سال ها آوارگي در حالي که فرزند ناخواسته يي را حمل مي کرد، از سوي پليس دستگير شد و براي اولين بار در زير سقف بازداشتگاه احساس خانه و مامن داشتن را تجربه کرد. به گفته خودش کودک پنج روزه اش را کشت چون تحمل سختي و گرسنگي و آوارگي کشيدن فرزند دلبندش را نداشت.

وقتي وکيل در جلسه دادگاه از او مي خواهد که بگويد «دچار جنون شده بودم فرزندم را کشتم»، زير بار نرفت و باز تاکيد کرد من عاشق کودکم بودم زيرا به غير از او کسي را نداشتم ولي نمي خواستم فرزند يک مرد معتاد و يک زن ولگرد بي پناه به روزگار من دچار شود. منطق زن فقيري که در دادگاه تکرار مي کرد من روي سنگفرش هاي خيابان و زير باران بزرگ شده ام، آن کودک بي پناه تر از مادرش را به کام مرگ کشاند و پس از دو سال مادرش نيز به سرنوشت مشابهي دچار شد.

اعدام بي پناه ترين ايراني اين سوال را مطرح مي کند که گناه ولگردي و هرزگي يک انسان فقير و بي پناه و راه گم کرده بزرگ تر است يا گناه جامعه ثروتمندي که براي فنا نشدن امثال سهيلا اقدامي نمي کند. قبح فسق و فجور سهيلا زشت تر است يا اينکه کسي در مناطق شمال تهران از شدت گرسنگي به تن فروشي روي آورد. و در نهايت وجود امثال سهيلاي ولگرد و قاتل براي يک جامعه پرادعا و پر از مراسم پرريخت و پاش زشت تر است يا بي تفاوتي نسبت به اينکه در لابه لاي کوچه پس کوچه هاي حوالي ميدان تجريش، انساني در اثر سرماي دي و بهمن چنان به خود بلرزد که براي نمردن از سرما و گرم شدن، هر شب را در خانه يي سپري کند. حال که از فقر و بي پناهي و به تعبير برخي، استضعاف امثال سهيلا احساس گناه نکرديم، از گرسنه ماندن او در خيابان هاي پر از رستوران تجريش شرمنده نشديم، و از اينکه جايي را نداشته تا شب هاي زمستان را در آن سپري کند. فرجام سهيلا قديري و کودک پنج روزه اش ثمره يک بي عدالتي و يک ظلم غدار اجتماعي است که براي سر و سامان و پناه دادن به امثال سهيلا چاره يي نينديشيده. اگر نگاه سنتي خشن و بي عاطفه سياه و سفيد جامعه خود را به تجربه ديگر جوامع متوجه کنيم، درمي يابيم بسياري از کشورها راه حل هايي را تجربه کرده اند. کشورهاي اروپايي مراکزي را داير کرده اند که هدف از سازماندهي آن پناه دادن به کساني است که براي مدت کوتاهي يا اساساً سرپناهي ندارند و بدون سرپناه فنا مي شوند. حتي در کشور ثروتمندي همچون سوئد يا انگليس زناني که در اثر اختلاف خانوادگي از خانه فراري مي شوند به مکان هاي تعريف شده يي هدايت مي شوند تا آرامش بيابند و به زندگي عادي بازگردند.براي جامعه يي که مفتخر است هرساله در مراسم و مناسبت ها تعداد ديگ هاي بار گذاشته شده صدتا صدتا اضافه مي شود و بسياري از نهادها با يکديگر رقابت مي کنند، تامين زندگي دو هزار يا پنج هزار نفر امثال سهيلا هزينه و سازماندهي کمرشکني محسوب نمي شود.

اعدام امثال سهيلا به عنوان نماينده فقيرترين اقشار آسيب پذير که از يکي از دورافتاده ترين شهرهاي غرب کشور به تهران پرتاب شده، کدام حس عدالت طلبي کجاي نظام قضايي ما را اقناع مي کند و پاسخ مي گويد. آيا سهيلا قديري شهروند دارنده شناسنامه کشور ايران به خاطر محروميت و فلاکتي که کشيد و نقل آن، اشک همگان را در دادگاه درآورد بايد غرامت دريافت مي کرد يا حکم اعدام. يک هفتادميليونيوم درآمدهاي نفتي ايران که بالغ بر 735 ميليارد دلار مي شود معادل 10 هزار و پانصد دلار يا 10 ميليون و 500 هزار تومان مي شود. سهم سهيلا به عنوان عضوي از جامعه 70 ميليوني ايران با يک حساب سرانگشتي 10500 دلار يا 10 ميليون و 500 هزار تومان مي شود. در شرايطي که بسياري از اقشار جامعه ايران با تحصيل در آموزش و پرورش و تحصيلات دانشگاهي مجاني و با دريافت يارانه هاي بهداشتي، غذايي و دارويي بسيار بيشتر از 10500 دلار از سهم درآمد نفتي تسهيلات دريافت کرده اند، سهيلا به عنوان شهروند جامعه ايران هيچ گاه امکان بهره مندي از هيچ تسهيلات دولتي و ملي را نداشت. به همين لحاظ سهيلا به عنوان کسي که نتوانست از هيچ امکاناتي بهره مند شود، بايد حداقل 10 ميليون و 500 هزار تومان سهم خود را از درآمدهاي نفتي 30 سال گذشته دريافت مي کرد. و نيز به خاطر محروميت هايي که به آن دچار شد و عقب ماندگي و عقب افتادگي مضاعفي را بر او تحميل کرد، مبالغ ديگري را نيز بايد به عنوان خسارت دريافت مي کرد.

به اين ترتيب سهيلا با داشتن 10 ميليون و 500 هزار تومان امکان آن را داشت تا اتاقي را اجاره کند، کار شرافتمندانه يي را بيابد و شب ها از گرسنگي و زمستان ها از سرما به خود نلرزد. شايد او مي توانست خانواده يي تشکيل دهد و لذت مادر شدن و همسر بودن را تجربه مي کرد و نيز فرصت مي يافت به جاي کشتن فرزند دلبندش با شيرين زباني و شيطنت هاي کودکانه او آرامش يابد. اما سهيلا به جاي آرامش خانواده و همسر و فرزند، در فشار حلقه طناب دار آرام گرفت. حداقل او ديگر گرسنگي نمي کشد، از سرما به خود نمي لرزد و نگاه هاي هرزه را تحمل نمي کند. بي ترديد در رحمت و غفران خداوند رحمان و رحيم آرامش يافته است.

برچسب‌ها: ,